آنچه نمیگویم و لمس میکنم.

تلاشی برای دیدن

والعصر ، ان الانسان لفی خسر.

آخرین مطالب

  • ۹۹/۰۲/۰۵
    ه

۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۷ ثبت شده است

سالن مطالعه ی مدرسه ی ما در میان شاید ها محاصره شده!
هربار که ریل قطار کنار مدرسه مان میزبان یورتمه های قطاری باشد، ساختمان زیرپاهای ما میلرزد و ما حجم های عبث روی خود را تکان میدهد.
اوایل تا مدت ها با هربار تکرارِ این مکرّر ، ما محاصره شدگان در میان شاید ها، با بی فکری به چشم های هم خیره میشدیم و خنده های بی معنی مان با پایان یورتمه ها تمام و سرهایمان به روی کتاب های شاید زده مان برمیگشت ،حالا اما دیگر نه ! دیگر لرزیدن ها سرهای مارا از روی کتاب ها بلند نمیکند و حتی گاهی آنقدر صدایش هم بی اهمیت میشود که میگویم نکند بلرزیم و حواسمان نباشد که صدای قطاری در کار نیست و بدون فهمیدن تفاوت زلزله و قطار ،میان شاید ها آوار شویم؟  نه ، از ترس نه ، از عادت حرف میزنم ! این عادت به تکان های هرروزه که مرا وادار کرده به صدای بیرون از پنجره  که شاید باشد و شاید نباشد گوش ندهم مرا از آینده ی میان شاید هایم به عادت های میان شاید هایم هل میدهد! من در حصار ارزوهای دور و نزدیکم در بزرگ شدن گیر کرده ام و احتمالا حتی اگر زلزله هم بیاید قرار نیست متوجه شوم و زحمت فرار به خود بدهم و این مرا وادار میکند در محاسبه ی احتمال نرسیدن به ارزوهای دور و نزدیکم تجدید نظر کرده و سخاوتمندانه تر رفتار کنم.
من امروز به صدای قطاری که چهارسال پیش زمانی که در بدو ورودم به این مدرسه برای اولین بار با ان مواجه شدم تمام ذوق شنیدنش به صورت قطراتی شور از چشمانم فرو ریخت ، «عادت کرده ام» ! من دیگر صدایی که چهار سال پیش با ذوق از شنیدنش واگن های تمام قطارهارا از پنجره میشمردم نمیشنوم و این بار از ترس حرف میزنم ! ترس از اینکه دیگر فریاد ارزوهای دور و نزدیکم را در درگیری با اینده ی سرشار از عادتم نخواهم شنید. من امروز از عادت های اینده ام ترسیده ام ! از عادت به ندیدن اسمان از پشت مژه هایم، از عادت به حرف نزدن با برگ ها، از عادت به نصیحت نکردن پرنده ها، از عادت به تحلیل نکردن رفتار ها و خنده های درون مغزی، از عادت به ربط ندادن همه چیز به همه چیز و نساختن داستان های علّی و معلولی از همه چیز، از عادت به غرق نشدن در کتابخانه ها و قهقهه نزدن و گریه نکردن و همراه نشدن با هر سطر کتاب ها، از عادت به اینکه با تفکرات نویسنده ها پرواز نکنم و با سطرها زندگی نکنم و ارزو نکنم که روزی تمام کتاب های دنیا را بخوانم، از عادت به اینکه اخوان تمام دردها و غم ها و خوشحالی هایم را با چندکلمه حل نکند در هوایش و همایون تمام افکار اضافی ام را در صدایش غرق نکند ، از عادت به اینکه با تمام چیزهایی که ازشان بدم می اید زندگی کنم و از ارزوهایم دور شوم و یادم برود بنویسم و چگونه مینوشتم و از چه !
و کنکور چه میداند که پنجره چیست؟

۰ نظر ۳۱ فروردين ۹۷ ، ۰۰:۵۷
مین ها

مدت ها بود قصدش را داشت.

امشب پس از سال ها قصدش را داشتن ، به اینجا امد.

میخواهد واژه ها را بهم ربط دهد و اینجا ثبتشان کند.

باید برای خودش چیزی به جا بگذارد. هرجا . هرطور . هرکس...

۰ نظر ۲۵ فروردين ۹۷ ، ۰۰:۵۱
مین ها