کمی قبل تر از تمام این ها که مدام صدای ان الانسان لفی خسر رادیو چهرازی در ذهنم تکرار میشد یک دفعه قبل و بعد جمله اش به ان اضافه شد. یادم نیست که خودم از اطلاعات دوره ی دبستانم استفاده کردم یا از بیرون مغزم کسی برایم خواندشان ، اما انقدر کنجکاو شده بودم که برای اولین بار در عمرم تفسیر قران ها مرا به خود کشاندند. تفسیر نمونه و المیزان را خواندم و انقدر برایم جالب شد که تا چندروز به جای همایون کسی در مغزم میخواند : والعصر . ان الانسان لفی خسر ، الا الذین امنو ! از بین فک زدن های زیاد و تفاسیر مختلفش روی یکی خیلی فکر کردم. و مثل او گفتم که اگر عصر پایان روز و زمان جابجایی خورشید و ماه بالای سرمان باشد و این والعصر قسم به گذشت زمان باشد ، واقعا هم در زیانیم ، دقیقا مثل بک گرند تمام افکارم که زمان میگذرد و من مدام در خسرانم . از الا الذین امنو گفتنش قضیه دینی شد و زیاد هضمش نکردم اما این جزو بهترین ایجاز های ممکن برای جمع بندی افکار تلقی میشد که تمام بیهودگی های حاصل از تفکرات روزمره ام را در خلاصه ترین و مستقل ترین حالت جمع کند و راحت بگوید : والعصر ان الانسان لفی خسر . بعدتر مدام تر فکر کردم و دیدم چقدر حافظه ام تحلیل رفته . هرچیزی را فراموش میکنم و در مواجهه با هر چیزی کودکی را میمانم که برای اولین بار با ان مواجه شده . به اندازه ی همان کودک هم درکی از اینده ندارم و مدام از اسمان میپرسم که چه خواهد شد. مدام میخواهم به خودم ثابت کنم که به اینده فکر میکنم و گذشته دیگر برایم اهمیت ندارد اما مبهم بودن اینده و شفافیت گذشته که ان را سرشار از روابط علّی و معلولی میسازد که مرا برای فکر کردن به سمت خود میکشانند کرده ، وادارم میکنند باز هم بیخیال حدس زدن اینده شوم و در گذشته غرق. تنها امتیاز مثبتی که 18 سالگی دارد بزرگ شدن است و بقیه ی جوانب ان افتضاح است. 18 سالگی گیج و نامعلوم است و مدام باید فکر کرد که حالا چه میشود؟ از فحش دادن به سیستم افتضاح اموزش و پرورش خسته شده ام و گره خوردن تمام اینده ام به این کنکور لعنتی و این در قید و بند بودن به جنون میرساندم و هربار باز هم به این میرسم که چاره ای ندارم و باید حداقل زود و خوب تمامش کنم. کاش کنار مغزم ضبط صوتی کار گذاشته بودند که افکارم را ثبت میکرد ، چون مدام دارد یادم میرود دارم به چه فکر میکنم و چکار میکنم و چطور دارم بزرگ میشوم. مطمئنن هیچ خاطره ای از این روزها برای دوران پیری ام به یادم نخواهد ماند. با این روند ، من هیچ چیزی ندارم تا برای نوه هایم تعریف کنم.