در انتظار تغییر
این ها روزهایی نیستند که برای آینده ام آرزو کرده باشم ! این خستگی های اویزان از مردمک های تهی ام زانو هایم را خم میکنند و من از این نقطه ی میخ شده به زمینی تا ابد ساکن تکان نمیخورم ، تا زمان های کوچ .
الآن که این خط ها را میخوانی تو منِ دیگری هستی ، این منی که این ها را مینویسد منی نیست که بعدها بخواهد بخواندشان و بدش هم نیاید ، من امروز در تغییر گیر کرده ام و امروز در اندیشه ی اروزهای فردایی هستم که روزی خود به خاطره ها میپیوندند. من در اعماق وجودم چیزی را یافته ام که توان توصیف خود و همزمان خیلی چیزهای دیگر را از من گرفته است . این منِ لبریز از تناقض در احساسات پراکنده ی خود پوچ مانده و امروز از دیروز بسیار غمگین ترم. افتاب از من دور است و این نورهای پهن شده روی تنم مرا روشن نمیکند . من جایی میان فراموش کردنت و اعتراف به دوست داشتن ات گیر کرده ام و اصرار میکنم که دلتنگ نیستم . امروز فرداهای موهوم مرا در خود حل کرده و در این گذر شتابان زمان من سرشار از ابدیت و له شده از زنجیر در میان کابوس هایم سرگیجه میگیرم . همین امروز از ارزوهای برباد رفته ی اینده ام فرار میکنم..